حـریم آســــــمانی

حـریم آســــــمانی

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
حـریم آســــــمانی

حـریم آســــــمانی

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

بدبیاری

امروز روز تقریبا منحصر به فردی بود

امروز چهارساعت کلاس داشتم صبح طبق معمول بعد نماز صبح کمی ذکر وتا میخواستم قران بخونم کارهای زیادی که باید انجام میشد رو تو ذهنم مرور میکردم بالاخره هم توفیق خوندن قران رو پیدا نکردم .برنامه ریزی کرده بودم برای امتحانات با بچه ها نمونه سوال کارکنم تا از استرس واضطرابشون بابت یک درس نه چندان مهم کاسته بشه .

دوساعت اول به خیروخوشی تمام شد ونوبت کلاس اصل کاری بود چون دانش آموزانی بی انگیزه ونادان زیاد داشت .تا رفتم درکلاس رو بازکردم خواهری با لباسهای مخصوص هلا ل احمر همراه با یک کیف یزرگ مخصوص روی میز توجهم رو جلب کرد.

هاج و واج نگاه کردم ونمیدونستم چی باید بگم .خواهر هلال احمری فرمودند دوساعت با بچه ها کاردارم ومن ناچارا برای عرض شکایت به مدیر مدرسه پناهنده شدم وجالب اینکه ایشان هم تعجب فرمودند وتقصیر را به گردن معاون انداختند که چرا ساعت درسی منو مختل کردن .کلی شکایتهای بی جان کردم که هیچکدام فایده نداشت کاری بود که شده بود .تودلم به شاگردایی فکر می کردم که تو دلشون قند آب کردن از اینکه من کلاس نرفتم .بعد از این بدبیاری صبحگاهی برای انجام یک کار بانکی به دستگاه خودپرداز مراجعه کردم که بازهم بدبیاری دوم وموفق نشدم پولی ازحلقوم عابربانک بیرون بکشم .

کلافه ودست خالی به منزل آمدم ومشغول تدارک نهارشدم.

وازقضا انقدر زحمت این نهار زیاد بود که ازپا افتادم وبا این بوی روغن وسرخ کردنی دوباره سرماخوردگیم خودشو نشون داد .

خسته وآش ولاش کنار تلویزیون خواب رفتم کلی هم به اهل منزل غرغر کردم که سکوووووت کنید من حالم خوب نیستاز خواب ناز که بیدارشدم تپش یا طپش قلب گرفتم .چون کلاس قران داشتم وبه کل فراموش کرده بودم .آهی ازنهادم برآمد وکلی خسارت زد.اصلا عجیب وغریب بود واولین باری بود که این کلاس رو از دست می دادم  ولی واقعا چرا بعضی روزها اینجوریه بدبیاری ها چه منشایی دارن واولین فکر ی که به نظرم رسید اینه که اینروزها اصلا استغفاری انجام ندادم .نمازهارو باتوجه نخوندم وخلاصه اینکه حتما یه چیزی هست .

امیدوارم شما از این نوع بدبیاریها نداشته باشید .

مراقب دست وزبان ودلمون باشیم

بدبیاری

نتیجه تصویری برای خسارت

امروز یه ساعتی بیرون کارداشتم 

خلاصه از خونه بیرون اومدم وتو میلان منتهی به خیابان اصلی شروع به حرکت کردم 

وسط میلان یه راننده تازه کار راه رو بسته بود وعقب جلو میکرد

 که ماشینو هدایت کنه حالا نمیدونم قصدش کدوم طرف بود دیدم پشت ماشین پر دوده اومدم ازجلوش رد بشم

 گوشه چادرم گیرکرد به سپر کذایی ماشین ویه تیکه ازاون سپر رو کند وانداخت زمین 

آخه مگه میشه ؟مگه داریم ؟چادر مگه سپرو میکنه اما خب خودم دیدم .راست بود .

ازخجالتم نمیدونستم چکار کنم همینطور ادامه دادم ورفتم که راننده گفت آآآآی شکستی... 

نگاه نکردم ورفتم اخرای کوچه بلند گفتم خودت راهو بند آوردی خب باید چیکار کنم ؟

اقا کل مسیر تو تاکسی ذهنم رو انو تیکه ای بود که شکست ومن تحویلش نگرفتم 

عصری باید برم در خونشون وخسارت بدمدعا کنین خسارت نگیره 

بماند که کار اداری منم ناتموم موند وچیزی که باید اونجا میبردم اشتباه بود

اصن من چه میدونم کارت پایان خدمت مگه قدیم وجدید داره ؟

.

.

.

بعضی روزا بعضی لحظه ها انگار همه چی برعلیه تست اما تو خودتو نباز 

فکر کن وحکمت این اتفاقات رو پیدا کن .

خدایا باز چکار کردم که باید تنبیه بشم