حـریم آســــــمانی

حـریم آســــــمانی

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
حـریم آســــــمانی

حـریم آســــــمانی

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

بی حاصلی

نتیجه تصویری برای خوشه گندم

یه گندم که میکاری هفتاد تا دونه میده 

کو حاصل ما 

جز .........

هیچی نداریم هیچی دست خالی خالی

ظلم است که درمان خود از درد ندانی

قدر دل گرم و نفس سرد ندانی

از زردی چهره است منور دل خورشید

ای وای اگر قدر رخ زرد ندانی

از چشم بدان همچو سپندست فغانم

فریاد من ای بی خبر از درد ندانی

تا شمع ترا نعل در آتش نگذارد

بی تابی پروانه شبگرد ندانی

هر راهنوردی که کند دعوی تجرید

تا نگذرد از هر در جهان، فرد ندانی

از رخنه دل تا نشود باز ترا چشم

بیرون شد ازین خانه پر گرد ندانی

هر بی جگری را که به زورآوری محکم

بر خشم مسلط نشود، مرد ندانی

هر کس ز کرم طی نکند وادی شهرت

گر حاتم طایی است جوانمرد ندانی

ای آن که ترا برده ز ره اختر دولت

بی طاقتی مهره خوشگرد ندانی

چون نقش قدم تا ندهی تن به لگدکوب

دردی که ز من گرد برآورد ندانی

تا آینه از دست تو مشاطه نگیرد

هجران تو ظلمی که به من کرد ندانی

صائب نشود تنگ شکر تا دلت از درد

بی حاصلی مردم بی درد ندانی

صائب تبریزی

قبری که حسینیه بود

داخل قبر مثل حسینیه شود!

شهید "محمد هادی ذوالفقاری" از نیروهای داوطلب ایرانی بود که به عضویت سپاه بدر عراق درآمد. وی متولد سال 1368 و ساکن میدان خراسان تهران بود که برای یادگیری دروس حوزوی به نجف اشرف مهاجرت کرده بود.
او در وصیت نامه اش درمورد محل دفنش چنین نوشته: «این جانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت می کنم که من را در ایران دفن نکنند و اگر شد ببرند امام رضا علیه السلام طواف بدهند و برگردانند و همین طور که در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی السلام دفن کنند و دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود و در داخل دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و تربت بگذارند. داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم می خورد به سنگ لحد یک اسم حضرت زهرا(سلام الله علیه ) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ، آخ نگویم و بگویم یا زهرا(سلام الله علیها). بالای سر من روضه و سینه زنی بگیرید و زیاد (ذکر) یا حسین(علیه السلام ) را بگویید ... و روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه کار است یعنی العبد الحقیر المذنب و یا مثل این؛ پیراهن مشکیم (را) بگذارید داخل قبر…»

همین هم شد، نزدیک حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) در وادی السلام دفن شد… شهیدی که وصیت نامه اش با «بسم رب الزّهرا سلام الله علیه » آغاز شده بود.

کبوتر حرم شدی؟

Bildergebnis für ‫کبوتر حرم‬‎

قدیمی ها می گفتند"کبوتر حرم شدی؟"یعنی شاید حسودی شان می شده 

که همیشه در حرمی وکنار یار و زیر سایه ی آقا

کبوتر که شوی دیگر برای ورود اذن دخول نمی خواهد.فقط آدم ها برای ورود

 ،اجازه لازم دارند.همان ادم هایی که مثل من پایشان قفل است به زمین 

!اما تو که کبوترحرمی!بال می زنی وعاشقانه وآسوده از قوانین دست وپاگیر زمینی ها به حرم وارد می شوی

.تو" الناس" نیستی که منع شده باشی برای ورود مگر با "اذن"،تو آزادی .دائم الزیاره هستی وخانه ات حرم است 

.تو کبوتر حرمی ومن چقدر با حسرت نگاهت میکنم .اصلا ما چکار داریم به کبوترها؟

!کار کبوترها با فرشته های آسمانی است.همان فرشتگانی که فوج فوج پاسبانی معنوی حرم را بر عهده دارند.

ملائکه می دانند وکبوتر ها.حتما یک جوری با هم کنار آمده اند که کبوتر ها به اذن دخول نیازی ندارند.

آن ها بهتر می دانند امامی که می شنود ومی بیند ارادتی می خواهد که در

 بالاهای آبی بهتر می شود حسش کرد .چه لذتی دارد دانه پاشیدن ها برای این کبوتران بی اذن بال می گشایند 

به سوی گنبد حرم /آنها  به شهر وآدم های رنگارنگش کاری ندارند....

تا به حال مگر کبوتران حرم را در میانه ی شهر شلوغمان دیده ای؟!

این روزها

Bildergebnis für ‫دلم تنگ غروب کربلاست‬‎

اینروزها چشمی اه وچشمی اشک وگاهی با خود میگویم

انروز واین روز نحس است

ولی به همان سرعتی که ان فکر از ذهنم گذشته است

فکری به ذهنم می ایدکه

روزها همه وهمه افریده حضرت حق هستند و

این من هستم که

اعمال نحس دارم در آن روز وان نحسی

همان گناهانم است

وخداوند را عشقی است به منتهای خلقت ومن شرمنده ترین

مخلوق خداوند شده ام دراین روزها

مجتبی .م

شبی چون چاه لیلی

وباز می رود آرام آرام از خاطرم خاطره ای گنگ ومبهم ونجیب 

چه کنم شب تاریک باز سخت مرا در آغوش نازنینش میفشارد 
وانگار میخواهد قبض وبسط کند این روح نا آرام سخت شده را 

خداوندا 
کجایی 
حرم امن بی تابانت کجاست ؟که سخت دل آشوبم 
بغض نشکفته ی حزینم باز میل چمن دوست کرده 
چه کند چه چاره کند که مفری ندارد 
وچه بی رحمانه تازیانه ی گناهان را بر گرده ی ناتوان خود حمل می کند 
مگر همین چند روز پیش نبود که عهدی بستی جان دلبر م؟
مگر نگفتی بس است اینهمه دویدن وندیدن ونیافتن؟
چه شد عهدت فراموش شد؟
خسته وشرمگین وغمین 
باز سوی تو آمده ام 
ای الهه ی تقواهای گمشده ام 
باز ریشه هایت را در جان خشکیده ی تفت زده ام بدوان 
بگذار جان بگیرم وجانم چو لیلی در چاه دیدار تازه شود ........................

روزهای بی خیالی من!

شرمنده ی نگاه نگران شما ییم

زندگی وآدم هایش

زندگی تکرار تفکر در حلقه حیات است.

زندگی معمای وجود در تفکر بشر است.

زندگی آزمایشگاه صبر برای موجود کم طاقت است.

و اما ؟؟؟

زندگی لطف اجباری اما شیرین خداوند است.

زندگی خالی است آن را پر کن.

زندگی یک مشکل است با آن روبرو شو.

زندگی یک معادله است موازنه کن.

زندگی یک معما است آن را حل کن.

زندگی یک تجربه است آن را مرور کن.

زندگی یک مبارزه است قبول کن.

زندگی یک کشتی است با آن دریا نوردی کن.

زندگی یک سوال است آن را جواب بده.

زندگی یک موفقیت است لذت ببر.

زندگی یک بازی است برنده و پیروز شو.

زندگی یک هدیه است آن را دریافت کن.

زندگی دعا است آن را مرتب بخوان.

زندگی درد است آن را تحمل کن.

زندگی یک دوربین است سعی کن با صورت خندان و شاد با آن روبرو بشی.

با دست خالی

* دزدی به مزرعه‎ای رفت و جوالی را همراه خود برد. اوّل مقداری کدوحلوایی و هندوانه و خربزه در جوال ریخت، بعد مقداری سیب و سیب زمینی و بادمجان و خیار، و روی آن مقداری سبزی‎های مختلف مثل تره و ریحان، درِ جوال را بست و آماده‌ی فرار شد. ناگهان صاحب مزرعه با نوکرهایش رسیدند. نوکرها دزد را گرفتند و به درختی بستند و از ارباب پرسیدند با او چه کنیم. ارباب دستور داد هر چه داخل جوال است، یکی یکی بیرون بیاورند و به سر دزد بزنند. و نوکرها مشغول شدند و سبزی‎های لطیف را که روی جوال بود یکی یکی برداشتند و به سر دزد می‎زدند، ولی دزد گریه می‎کرد و می‎گفت

: اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً: «خدایا آخر و عاقبت کارهای ما را ختم به خیر کن». چون می‎دانست آخر کار چیزهایی مثل کدوحلوایی و هندوانه و خربزه را که اوّل در جوال ریخته، بر سرش خواهند زد. در آخرت هم همان چیزهایی را باید متحمّل شویم که در دنیا در جوالمان ریخته‎ایم. البته دوست اهل بیت علیهم‎السّلام ته جوالش سوراخ است و عملی را، چه صالح و چه ناصالح، ذخیره نمی‎کند. همان‎طور که امیرالمؤمنین علیه‎السّلام بر کفن سلمان با انگشت نوشتند:

وَفَدْتُ عَلَی الْکَریمِ بِغَیْرِ زادٍ           مِنَ الْحَسَناتِ وَ الْقَلْبِ السَّلیمِ»

(بدون زاد و توشه‎ای از کارهای خوب و قلب سلیم بر خدای کریم وارد شدم.)


 سیّئات را استغفار می‎کند: التّائبُ مِن الذَّنْبِ کَمَن لا ذَنْبَ لَهُ: «کسی که از گناه پشیمان و تائب باشد، مثل کسی است که گناهی ندارد». حسنات را هم کار خدا می‎داند، نه کار خودش: مَا اَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللهِ: «هر خوبی و حسنه‎ای که به تو رسید، از خداست». بنابراین دوست اهل بیت دست خالی است. خدا هم دست خالی‎ها را دوست دارد؛ چون کسی که بر فرد کریم وارد می‎شود، زشت است همراه خود زاد و توشه‎ای بردارد.

الهی دستانم خالی خالی است تهی از زاد وتوشه ای هر چه هست آن تست