خداے من
میان این همه ♥چشم
نگاه ♥تو تنها نگاهے ست
ڪہ مرا از هرنگهبان
و محافظے بے نیازمی کند
الآن وقت کاشت است
ای نفس ؛
حواست هست؟
دیر بجنبی
میبینی وقت تمام شده و
هیچ محصولی نداری برای برداشت...
بذر دنیایت که مرغوب باشدآخرتت آباد می شود
اقاجانم تولدتان دارد نزدیک می شود
ومن شرمنده تر از هر لحظه
انتظاری از روی بی دردی
در صفحه روزگارم رسم می کنم
السلام علیک یا صاحب العصر والزمان
شگفتیهای_آفرینش
"مصلحت مخفی بودن اَجَل"
در بی اطلاعی انسان از طول مدت عمرش بیندیش؛ که اگر آن را میدانست و میفهمید
عمرش کوتاه است، از زندگی لذت نمیبُرد و همواره در انتظار مرگی بود که زمان آمدن آن را میدانست...!
انسان در این حالت شبیه کسی میشد که داراییاش نابود شده و یا در آستانهی نابودی است
و او در خود بیچارگی و ترس نابودی مال و فقیر شدن را احساس میکند.
ضمن اینکه از بین رفتن عمر برای انسان، بسیار سختتر و سنگینتر از تلف شدن مال است،
زیرا کسی که داراییاش را از دست میدهد، امیدوار است که مالی دیگر جانشین آن شود؛
اما کسی که به فنای عمر خود یقین دارد، ناامیدی در او ریشه میدَوانَد و از بین نمیرود.
حال اگر عمر انسان طولانی باشد و او این مطلب را بداند، مطمئن میشود
که در دنیا ماندگار است و در نتیجه در مَنجَلاب لذّات و گناهان فرو میرود
و کارش بر این اساس میشود که نخست شهوات و خواستههای خود را تأمین نماید
و آنگاه در واپسین روزهای عمرش به سوی خدا بازگردد.
این روشی است که البته خداوند از بندگانش نمیپسندد و پذیرای آن نیست.
«امام صادق علیهالسلام»
«کتاب توحید مفضل»
«انتشارات نشر جمال»
به بهانه ی روز معلم
هر وقت مسیر خاصی رو میرم جمله ی زیبایی مقابل دیدگانم قرار میگیره همین
"شهید معلم انسان های دیگر است"
زیباست ومعنادار ومن نوپای مکتب شهدا
شهدا خودتون رهام نکنین نزارین از مسیر اصلی دور بمونم
من بدون شماها نمیتونم مسیر رو پیدا کنم .
کمکم کنید .
تاریخ بدون ردپای شما بی معناست
جغرافیا بی حضور شما وسعتی نداره
وموجودیت اجتماع از شماست ......
تخریب چی برگرد
تو صاف بودی ساده جنگیدی
اما جواب اینه ها سنگه
ازوقتی رفتی خوب فهمیدی
سنگر عوض میشه ولی جنگه
روی سر دنیا آتیش سنگینه
تخریب چی برگرد اینجا پر از مینه
تخریب چی برگرد تا معبرا واشه
اول برو میدون تا راه پیدا شه
دلگیرم از مردم شهر
از اینهمه هیاهوی نانجیب
دلتنگم وبا کسی میل سخن نیست
پروانه های ذهنم به دبال پیله هایشان میگردند
احساس وعقل را چگونه باهم بیامیزم
چگونه آرام شوم از نهانخانه ای که درونش پر شده از رمز ورازهای نگفتنی
الهی تو مرا آفریدی اشرف مخلوقاتم کردی برای چه ؟واقعا برای چه؟
ومن اسیر هیاهوی درونم شده ام
چند صباحی است مرده ام