اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ
وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ
صَلاَةً
کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً
کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ
سلاااااااااااااااااااام اقا جونم فردا میام دیدنت
ازت یه خواسته دارم منو رد نکن
درسته اوضاع خوبی ندارم وکارنامم پر نمره های بد وافتضاحه
اما تو چشم پوشی کن مثل همیشه خطاهامو نبین
ای بی نظیرترین موعود عالم
خورشید منتظر نگاه اجابت تو میمونه آقا جانم تا طلوع کنه
ماه سفره ی نورانیشو هرشب پیش قدمهای تو پهن میکنه
می خوام بازهم اجازه بدی تا حتی یه بارم شده صدات کنم
من خیلی وقته ازهمه بریدم
خواستمو رد نکن
بهت احتیاج دارم
بین ندبه های دلتنگیم نور معرفت دلمو بیشتر کن
بازم بزار صدات کنم
اللهم عجل لولیک الفرج
وقتی دلت برای شهدا تنگ میشود
انگا ردنیاهم حصارش را برایت تنگ تر میکند
کلمات جاری نمی شوند وجو سنگینی برابر چشمانت هاله ای میساز به غایت تاریک وسخت
تنهایی را جبران نمیکنی شهید؟
من دارم بریده میشوم من احساسم را باخته ام باز راکد شده ام
چرا؟آخر چرا؟
من شهادت میخواهم دل نا صبور ونا پاکم باز میل تو را دارد ای شهید
وساعت یک بامداد است وباز نماز شبی که دارد قضا می شود
آه دلم باز فریاد میخواهد از همانها که .....خودت میدانی
پاییز است ودلهره باز دلهره
چه خوب میشد اگر انار بودم
ان وقت دلتنگیهای ترک برداشته ام را به دل روزگار میبخشیدم
اما حیف که برگم وهر آن دلهره ی افتادن دارم
افتادن از چشم ودل تو
دلگیرم از مردم شهر
از اینهمه هیاهوی نانجیب
دلتنگم وبا کسی میل سخن نیست
پروانه های ذهنم به دبال پیله هایشان میگردند
احساس وعقل را چگونه باهم بیامیزم
چگونه آرام شوم از نهانخانه ای که درونش پر شده از رمز ورازهای نگفتنی
الهی تو مرا آفریدی اشرف مخلوقاتم کردی برای چه ؟واقعا برای چه؟
ومن اسیر هیاهوی درونم شده ام
چند صباحی است مرده ام
سهراب اشتباه میکند!
چشمهایی که تو را نمیبینند
شستنشان
فایدهای نخواهد داشت !
جور دیگر باید مُرد...!
اللّٰهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج