حـریم آســــــمانی

حـریم آســــــمانی

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
حـریم آســــــمانی

حـریم آســــــمانی

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

راه آسمان

دلت که گرفت، دیگر منتِ زمین را نکش


راهِ آسمان باز است ، پر بکش . . 

آغوش خدا

من روی سوی او میکنم

آنان روزها همچون چوپان مهربانی که مواظب گوسفندان خود هست به سایه می‌نگرند 

و منتظر آمدن شب هستند

و همان گونه که پرندگان هنگام غروب با شور و شوق عازم آشیانه خود می‌گردند

اینان هم با همین حال به استقبال غروب خورشید می‌روند

پس آنگاه که شب فرا رسید

و تاریکی همه جا را فرا گرفت

و فرش‌ها پهن 

و همه گرد هم جمع شدند 

و هر دوستی با دوست خود خلوت نمود 

اینان در برابر من به پای می‌ایستند 

و صورتهای خود را بر خاک می‌نهند

و با تلاوت آیات قرآن به مناجات و گفتگوی با من برمی‌خیزند

و نعمتهای مرا سپاس می‌گویند. 

پس آنان را می‌بینی که گاه گریه می‌کنند

و گاه شیون سر می‌دهند

گاه آه می‌کشند

و گاه از معاصی و گناهان شکوه می‌کنند

گاه ایستاده 

و گاه نشسته!

و گاهی در حال رکوع

و گاه در سجده هستند

و آنچه را که به خاطر من تحمل آن می‌کنند

[ همه را می‌بینم ]

و شکوه‌هائی که از محبت من بر لب دارند می‌شنوم.

اولین چیزی که به آنها عطا کنم سه چیز است:

یکی اینکه نور خودم را در دلهای آنها بیفکنم 

در نتیجه همانگونه که من از آنها آگاهم، آنها نیز از من با خبر خواهند بود

دوم اینکه اگر آسمانها و زمینها و آنچه را که در این میان هستند در میزان آنها ببینم 

باز آن را کم خواهم دانست!

سوم [ رو سوی آنها می‌کنم ]

و آیا اگر کسی من رو سوی او آورم، احدی می‌تواند بداند که چه به او عطا خواهم نمود؟

(اسرار الطلوة، حاج میرزا ملکی تبریزی، ص 455).

مرد بهشتی

مردی که هر شب در بهشت میخوابید 

در روستایی پنج کارگر برای امرار معاش خود به روستای مجاور می رفتند
و روزهای جمعه به منزل خود در روستایشان بر می گشتند تا در کنار خانواده خود خوش بگذرانند ،
الّا یکی از آنان که هر روز بعد از مغرب از روستایی که در آن کار می کرد،
 خسته راه روستای محل زندگی خویش را در پیش می گرفت ، وهر روز صبح بر می گشت.

 مدتی بود که  دوستانش او را مسخره کردند و می گفتند
 تو که همسر و فرزند نداری چرا هر روز این راه را میروی و برمی گردی ؟!
جوان گفت : هر شب می روم و در بهشت می خوابم !

دوستانش بسیار او را مسخره کردند و به او خندیدند و
می گفتند تاکنون خیلی عاقل به نظر می رسیدی ،
 اما انگار دیوانه ای بیش نیستی خودت را به دکتری نشان بده!

جوان گفت : حالا که اینطور است بعد از اتمام کار نزد شیخی می رویم تا بین ما قضاوت کند ! 
آنان پذیرفتند و بعد از اتمام کار و خواندن نماز مغرب با توکل به خدا جوان همراه آنان رفت ..

آنان ماجرا را برای شیخ تعریف کردند و شیخ از جوان خواست که ماجرای خود را بگوید،

جوان گفت :
ای شیخ من مردی هستم که پدر و مادرم فقط مرا دارند و تنها فرزندشان هستم ،
کسی نیست نزدشان باشد ، بخاطر همین هر روز که کارم تمام می شود غروب نمازم را می خوانم 
و به روستای خودمان برمی گردم تا آنها تنها نباشند و اگر آنها در خواب بودند برویشان پتو می کشم
و اگر نیازی داشتند برایشان برآورده می کنم و زیر پایشان می خوابم تا صبح که برای نماز بیدارشان می کنم
و صبحانه شان را آماده می کنم و خدا شکر می کنم و به محل کارم برمی گردم 
به گونه ای که احساس می کنم قلباً و روحاً که هرشب در بهشت می خوابم .

شیخ گفت : به الله قسم که راست می گویی !

ولادت امام جواد (ع)

نتیجه تصویری برای گل متحرک زیبا

در بغل امشب یکى قرص قمر دارد رضا
بر زبان شکر خداى دادگر دارد رضا
 
بارگاه زاده موسى چراغان
مى شود
در حریمش جشن میلاد پسر دارد رضا
 
اللهم عجل لولیک الفرج

عیدتون مبارک

زندگی را زیباتر کن

زندگی را زیباتر ڪن ‌

گاهی با

ندیدن، نشنیدن و نگفتن ...

زندگی فقط مال ما نیست

به همه تعلق دارد ...

پس زندگی را

برای همه زیباتر ڪنیم.

هوای اینروزام

هوای این روزای من هوای سنگره
یه حسی روحمو تا زینبیه می بره
تا کی باید بشینم و خدا خدا کنم
به عکس

هوای این روزای من هوای سنگره


یه حسی روحمو تا زینبیه می بره


تا کی باید بشینم و خدا خدا کنم


به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم

دعا کن

زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم**بایداین بار به غوغای قیامت برسم

من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش**لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم


 آه ،مادر! مگر از من چه گناهی سر زد**که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟


طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من**نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم


سیب سرخی سر نیزه ست... دعا کن من نیز**این‌چنین کال نمانم به شهادت برسم