من روی سوی او میکنم
آنان روزها همچون چوپان مهربانی که مواظب گوسفندان خود هست به سایه مینگرند
و منتظر آمدن شب هستند
و همان گونه که پرندگان هنگام غروب با شور و شوق عازم آشیانه خود میگردند
اینان هم با همین حال به استقبال غروب خورشید میروند
پس آنگاه که شب فرا رسید
و تاریکی همه جا را فرا گرفت
و فرشها پهن
و همه گرد هم جمع شدند
و هر دوستی با دوست خود خلوت نمود
اینان در برابر من به پای میایستند
و صورتهای خود را بر خاک مینهند
و با تلاوت آیات قرآن به مناجات و گفتگوی با من برمیخیزند
و نعمتهای مرا سپاس میگویند.
پس آنان را میبینی که گاه گریه میکنند
و گاه شیون سر میدهند
گاه آه میکشند
و گاه از معاصی و گناهان شکوه میکنند
گاه ایستاده
و گاه نشسته!
و گاهی در حال رکوع
و گاه در سجده هستند
و آنچه را که به خاطر من تحمل آن میکنند
[ همه را میبینم ]
و شکوههائی که از محبت من بر لب دارند میشنوم.
اولین چیزی که به آنها عطا کنم سه چیز است:
یکی اینکه نور خودم را در دلهای آنها بیفکنم
در نتیجه همانگونه که من از آنها آگاهم، آنها نیز از من با خبر خواهند بود
دوم اینکه اگر آسمانها و زمینها و آنچه را که در این میان هستند در میزان آنها ببینم
باز آن را کم خواهم دانست!
سوم [ رو سوی آنها میکنم ]
و آیا اگر کسی من رو سوی او آورم، احدی میتواند بداند که چه به او عطا خواهم نمود؟
(اسرار الطلوة، حاج میرزا ملکی تبریزی، ص 455).
زندگی را زیباتر ڪن
گاهی با
ندیدن، نشنیدن و نگفتن ...
زندگی فقط مال ما نیست
به همه تعلق دارد ...
پس زندگی را
برای همه زیباتر ڪنیم.
هوای این روزای من هوای سنگره
یه حسی روحمو تا زینبیه می بره
تا کی باید بشینم و خدا خدا کنم
به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم
من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش**لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم
آه ،مادر! مگر از من چه گناهی سر زد**که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟
طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من**نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم
سیب سرخی سر نیزه ست... دعا کن من نیز**اینچنین کال نمانم به شهادت برسم