حـریم آســــــمانی

حـریم آســــــمانی

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
حـریم آســــــمانی

حـریم آســــــمانی

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

امتحان سخت


نتیجه تصویری برای مع العسر یسرا

همیشه فکر میکردم خیلی قوی هستم

فکر میکردم هیچ مشکلی شاید نتونه منو از پا دربیاره غیراز ازدست دادن عزیزانم

اما آن قدر این دنیا پیچیده وگاهی بی رحم میشه که میخواد قورتت بده

یهو ته دلتو و زیر پاتو خالی میکنه .طوری که نمیفهمی از کجا خوردی

یادمه یه روز باخودم فکر های عجیب وغریب والبته ناجوری کردم .در عرض یک ماه پدر همسر وبرادر همسر خواهرم به رحمت خدارفتن .چندسال پیش هم یکی دیگه از  اعضای همون خانواده یعنی کوچکترین عضو خانواده در اثر تصادف ازدنیا رفت  .

وخلاصه اینکه فکر کردم شاید نفرین کسی دنبال این خانواده است یا حق کسی رو پایمال کردن وظلم بزرگی مرتکب شدن که چنین اتفاقات ناگواری براشون پیش امده .

اما الان در این موقعیت همون بلا داره سر خودم مییاد .

پدر همسرم به رحمت خدا رفت ومادر همسرم مشکوک به سرطان وبا حالی بسیار دردناک وجانکاه روزگار رو سپری میکنه .

نمیدانم چه حکمتیه اما اگر همون ایمان شکسته بسته ودرب وداغونم نبود شاید کم می آوردم .

تمام امتحانات الهی برای رشد وپرورش  ماست وهرچی امتحانات سخت تر باشه مسلما بنده هم مقرب تره .هنوز هم خیلی راه دارم تا در وادی سیروسلوک حرفی برای گفتن داشته باشم .اما هر چه هست دارم درسهامو میخونم .

ووعده خداوند حقه

فان مع العسر یسرا

بدبیاری

امروز روز تقریبا منحصر به فردی بود

امروز چهارساعت کلاس داشتم صبح طبق معمول بعد نماز صبح کمی ذکر وتا میخواستم قران بخونم کارهای زیادی که باید انجام میشد رو تو ذهنم مرور میکردم بالاخره هم توفیق خوندن قران رو پیدا نکردم .برنامه ریزی کرده بودم برای امتحانات با بچه ها نمونه سوال کارکنم تا از استرس واضطرابشون بابت یک درس نه چندان مهم کاسته بشه .

دوساعت اول به خیروخوشی تمام شد ونوبت کلاس اصل کاری بود چون دانش آموزانی بی انگیزه ونادان زیاد داشت .تا رفتم درکلاس رو بازکردم خواهری با لباسهای مخصوص هلا ل احمر همراه با یک کیف یزرگ مخصوص روی میز توجهم رو جلب کرد.

هاج و واج نگاه کردم ونمیدونستم چی باید بگم .خواهر هلال احمری فرمودند دوساعت با بچه ها کاردارم ومن ناچارا برای عرض شکایت به مدیر مدرسه پناهنده شدم وجالب اینکه ایشان هم تعجب فرمودند وتقصیر را به گردن معاون انداختند که چرا ساعت درسی منو مختل کردن .کلی شکایتهای بی جان کردم که هیچکدام فایده نداشت کاری بود که شده بود .تودلم به شاگردایی فکر می کردم که تو دلشون قند آب کردن از اینکه من کلاس نرفتم .بعد از این بدبیاری صبحگاهی برای انجام یک کار بانکی به دستگاه خودپرداز مراجعه کردم که بازهم بدبیاری دوم وموفق نشدم پولی ازحلقوم عابربانک بیرون بکشم .

کلافه ودست خالی به منزل آمدم ومشغول تدارک نهارشدم.

وازقضا انقدر زحمت این نهار زیاد بود که ازپا افتادم وبا این بوی روغن وسرخ کردنی دوباره سرماخوردگیم خودشو نشون داد .

خسته وآش ولاش کنار تلویزیون خواب رفتم کلی هم به اهل منزل غرغر کردم که سکوووووت کنید من حالم خوب نیستاز خواب ناز که بیدارشدم تپش یا طپش قلب گرفتم .چون کلاس قران داشتم وبه کل فراموش کرده بودم .آهی ازنهادم برآمد وکلی خسارت زد.اصلا عجیب وغریب بود واولین باری بود که این کلاس رو از دست می دادم  ولی واقعا چرا بعضی روزها اینجوریه بدبیاری ها چه منشایی دارن واولین فکر ی که به نظرم رسید اینه که اینروزها اصلا استغفاری انجام ندادم .نمازهارو باتوجه نخوندم وخلاصه اینکه حتما یه چیزی هست .

امیدوارم شما از این نوع بدبیاریها نداشته باشید .

مراقب دست وزبان ودلمون باشیم