ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
در ماه رمضان سال 1362 به دنبال عملیات «والفجر» دشمن چند پاتک به ما زد
که در آن تعداد بسیاری از رزمندگان مجروح شدند
از جمله رزمندگانی که در این پاتکها به شدت مجروح شده بودند
میتوان به رزمندگان گردان تخریب استان فارس اشاره کرد
چرا که آنها بر اثر انفجار «مین»، از ناحیه دست و پا دچار آسیب دیدگی شده بودند.
در آن سال من مسئول بخش «ریکاوری» بودم و با پایان یافتن کارم
در این بخش به اتاقهای دیگر سر میزدم. با ورود به بخش «ارتوپدی» به همراه دوستانم مجروحان را پانسمان میکردیم.
بعد از پایان کارهای این بخش نیز باید غذای مجروحان را آماده میکردیم و به آنها میدادیم.
وقتی به آشپزخانه بیمارستان رفتم تا برای مجروحان غذا بیاورم متوجه شدم
که ناهار آنها قورمه سبزی است و از آنجایی که روزه بودم و بسیار قورمه سبزی را دوست داشتم
گفتم: «وای خدا چند ساعت دیگر باید تا افطار صبر کنم؟»
پرستاران مسئول غذا دادن به مجروحان بودند. در میان آنها رزمندهای بود
که هر دو دست و پاهایش شکسته بود به همین دلیل باید من به او غذا میخوراندم
با هر قاشقی که به دهان او میگذاشتم اشک میریخت تا اینکه به قاشق ششم رسید.
از او پرسیدم: «چرا اشک میریزی؟» چیزی نگفت دوباره پرسیدم تا اینکه گفت:
خدا من را بکشد، شما باید در حالی که روزه هستید به من غذا بدهید
از قورت دادن آب دهانتان معلوم است که با هر قاشق که من میخورم شما نیز دلتان میخواهد از این قورمه سبزی بخورید.
براساس خاطرات «مریم کاتبی» از امدادگران دفاعمقدس