جُمعـﮧ ها طبع من احساس تغزُل دارد . . .
ناخودآگاه بـﮧ سمـــت تو تمــایُل دارد
بی تو چندیست ڪه در ڪار زمین حیرانم
مانده ام بــــے تو چرا باغچـﮧ ام گُل دارد . . . ؟
شاید این باغچه ده قرن بـﮧ استقبالت ؛
فرش گُستــــرده و در دَسـت گلایُل دارد !!
تا بـﮧ ڪی یڪسره یڪریز نباشــــے شب و روز ؛
ماه مخفــــے شدنش نیز تعادل دارد . . .
ڪودڪی فال فروش است و بـﮧ عشقت هر روز
مــــے خرم از پسرڪ هر چه تفال دارد !
یازده پله زمین رفت بـﮧ سمت ملڪوت . .
یڪ قدم مانده زمین شوق تڪامُل دارد
هیچ سنگـــے نشود سنگ صبورت ، تنها ؛
تڪیه بر ڪعبـﮧ بزن ، ڪعبـﮧ تحمل دارد . . . .