ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
شخصی کنار جوی آبی نشسته بود ، دید سیبی بر روی آب می آید دست برد و سیب را برداشت و خورد .
بعد از خوردن سیب به فکر افتاد که این سیبی که خوردم از کجا بود ؟ از کدام باغ بود ؟
رفت تا به باغی که سیب از آن باغ بود ، رسید . وقتی صاحب باغ را پیدا کرد از او سئوال کرد :
من سیبی از روی آب برداشتم و خوردم و بعد فهمیدم که سیب از باغ شما بوده است .
نزد شما آمده ام که مرا حلال کنید یا آنکه قیمتش را بپردازم . صاحب باغ در جواب گفت :
این باغ فقط از من نیست ، ما چهار برادریم و من سهم خودم را به شما بخشیدم . گفت :
بسیار خوب ، آن سه برادر کجا هستند ، جواب داد : دو تا دیگر از برادرانم در ایران هستند
و یکی در خارج از ایران نزد آن دو برادر رفت و حلالیت طلبید و سپس بار سفر بست و
به خارج از ایران رفت ( گویا برادر دیگر در شوروی بوده است ) و خود را به در خانه
ی آن برادر رسانید و قصه را بیان کرد . آن برادر چهارم تعجب کرد که این فرد کیست
که برای یک چهارم سیب این همه راه را طی کرده و به اینجا آمده تا حلالیت بطلبد . گفت
: من سهم خودم را به شما بخشیدم ولی به یک شرط . و آن شرط این است : دختری دارم
از چشم ، کور و از زبان ، لال و از گوش ، کر است اگر قبول کنی با او ازدواج کنی حلالت می کنم
و الا نهجوان قدری تامل کرد و پذیرفت وقتی مراسم عقد تمام شد و داخل حجله رفتند ،
عروس را حوریه ای از حوران بهشتی دید . از حجله بیرون آمد و به پدر دختر گفت :
شما گفتید دخترتان کور و کر و لال است . گفت : آری ، من دروغ نگفتم ، گفتم :
کور است چون تا به حال چشمش به نامحرم نیفتاده ، و اینکه گفتم : کر است ،
گوش او صدای نامحرم و صدای ساز و آواز و غنا نشنیده ، و گفتم : لال است ،
زبانش به دروغ و غیبت و ناسزا و تکلم با نامحرم باز نشده است . مدتها از درگاه
حضرت حق درخواست می کردم که خدایا داماد خوبی که هم کفو این دختر باشد به
من مرحمت کن . خدا دعای مرا مستجاب کرد و دامادی متقی چون تو که این همه
مسافت راه را پیمودی ، برای این که یک چهارم سیبی را که خوردی حلال باشد نصیبم کرد
؟؟؟
این فرد چه کسی است؟