حـریم آســــــمانی

حـریم آســــــمانی

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
حـریم آســــــمانی

حـریم آســــــمانی

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

داستان یک نخست وزیر

داستان کوتاه

ساعد مراغه ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود :
 زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم
 و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم.
 اما وی با بی اعتنایی تمام سری جنباند و گفت:
 "خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!"
گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم. آن هم با قیافه ایی حق به جانب. ..
باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت
: "خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!"
شدیم معاون وزارت امور خارجه که خانم باز گفت
: "خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو ...؟!"
شدیم وزیر امور خارجه و گفت: "فلانی نخست وزیر است ... خاک بر سرت کنند!!!"
القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گام های مطمئن به خانه رفتم
 و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد.
تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت:
 "خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی"