حـریم آســــــمانی

حـریم آســــــمانی

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
حـریم آســــــمانی

حـریم آســــــمانی

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

یه حس خاص

مثل همیشه با شنیدن صدای اذان اماده رفتن به مسجد شدم 

داداش پشت میزکارش نشسته بود یه نیم نگاهی انداخت  وآروم گفت 

وایسا باهم بریم .

در مغازه رو قفل زد وراهی شدیم 

یاد بچگی هام افتادم یاد محله ی قدیمی 

یاد کلاس قران تابستون 

ویاد فیلم گل های داوودی که که به عنوان جایزه برامون تو مسجد پخشش کردن 

همیشه مسجد محلمون برام کلی خاطره به همراه داشت با اینکه مادرم سخت گیر بود

 وخیلی اجازه نمیداد همراه دوستام بیام وتو مراسمای مختلفش شرکت کنم 

نماز تمام شد ومنتظر داداش موندم .میخواستم تنها برم ولی خب رفیق نیمه راه می شدم 

کفشاشو پوشید وگفت بریم .

میخواستم درمورد پسرش یه چیزی بهش بگم که سر حرف رو باز کرد 

میدونی تو منو نمازخون کردی؟

من؟من؟من؟

درحالی که به شدت دچارهیجان شده بودم گفتم فکر نکنم چطور؟

داداش ادامه دادتووقتی من اولین نمازمو خوندم بهم یه جایزه دادی یه دیکشنری

چرا اصلا یادم نبود ؟هرچی به این مغز پوک فشار آوردم دیکشنری توش پیدا نکردم 

اما خب وقتی اون بگه که دادی حتما جایزه رو دادم دیگه 

یه جور اساسی شاد شدم خیلی خیلی تو پوست خودم نمیگنجیدم .

بهش گفتم نه بابا من یه وسیله بودم خودت خواستی که نماز خون شدی 

همچین غرق شدم که یادم رفت میخواستم چیزی بهش بگم

خلاصه کلی تعارف تیکه پاره کردیم 

شیطونه بالاسرم وول وول میکرد ومیخواست مغرورم کنه ولی نتونست 

ولی کاش میتونستم خیلی های دیگه رو نماز خون کنم