گفتگـــــــــو

یهویی روبروی برج میلاد

خواهر بزرگه :کجا رفتی داداش کنار برج میلاده؟حتما سفارش اونجا داری آره ؟

داداش:آره دقیقا سفارش کابینت دارم میگم خونش پر عکس امامه

خواهر بزرگه :-عه حتما از این حزب اللهیای دوآتیشه است

داداش :آره فک کنم

خواهر کوچیکه :حتما نون خوره امامه اگه منم نون خور امام بودم قاب عکس امام رو آویزون گردنم میکردم

خواهر بزرگه :مگه امام نون خور داره ؟اگرم سفره ای پهن شده بابت انقلاب چاپیدن ودر رفتن رفتن کانادا خواهر

خواهر بزرگه :منم یه دونه عکس رهبری تو اتاقمه با افتخار چسبوندمش رو دیوار منم نون خور امامم؟

خواهر کوچیکه:خب به ما که هیچی نرسیده از این انقلاب الانم که تو گرونی داریم دست وپا میزنیم

داداش :آقا صاحبخونه میگه خونم مارمولک داره طرف روحانیه

خواهر کوچیکه :بگو خودت از همه مارمولک تری ....بووووق

خواهر بزرگه :قضاوت نکن دختر

وقتی رهبر میگه برین به کسی رای بدین که دلسوز مردم باشه کاخ نشین وغربزده نباشه همینه

شما برین بهش رای بدین اینم نتیجش ترو خشک باید باهم بسوزن

من حالا میفهمم بصیرت نعمت خیلی بزرگیه که به هر کسی نمیدن

باید چشم دلت روشن باشه باید هوای نفس نداشته باشه تا بصیرت بیاد سراغت

خواهر کوچیکه:خب من برم آویشن درست کنم انگار سرما خوردم

خواهر بزرگه: برو خدا به همرات