خدایا ذکر تو تنها آرامبخشی است که نه تنها عوارض ندارد
بلکه جرعه جرعه بیشتر از هر زمانی آرامت می کند
خدایا دوستت دارم
اگر به من بگویند یکی از زیباترین واژه ای که یادگرفتی چیست؟
" می گویم پذیرش است "
پذیرش یعنی:
پذیرفتن شرایط با تمام سختیهاش....
پذیرش یعنی:
پذیرفتن آدم ها با تمام نقص هاشون....
پذیرش یعنی:
پذیرفتن اینکه مشکلات هست و باید به مسیر ادامه داد....
پذیرش یعنی:
پذیرفتن اینکه گاهی من هم اشتباه میکنم....
پذیرش یعنی:
پذیرفتن اینکه من کامل نیستم...
پذیرش یعنی:
پذیرفتن اینکه هیچ کس مسئول زندگی من نیست....
پذیرش یعنی:
پذیرفتن اینکه انتظار از دیگران نداشتن....
داشتن پذیرش توی زندگی یعنی پایان دادن به تمام
دعواها
اختلاف ها
و جدل ها…
می گویند در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت:
روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه ی سکه ی مردی غافل را می دزدد
هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذیست که بر آن نوشته است:
خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما
اندکی اندیشه کرد
سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند
دوستانش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد.
دزدکیسه در پاسخ گفت:
صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است
من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او
اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد.آن گاه من دزد باورهای او هم بودم.
واین دور از انصاف است!
و این روزها عده ای هم دزد خزانه مردمند
و هم دزد باورهایشان...!
مسئول عزیز...!
اگر می بری
سکه ها را ببر
نه باورها را.......
واقعا مشکل خیلی از ما انسانها این است که:
همانقدر که مسخره می کنیم احترام نمی گذاریم
همانقدر که اشتباه میکنیم تفکر نمیکنیم
همانقدر که عیب میبینیم برطرف نمی کنیم
همانقدر که از رونق می اندازیم رونق نمی بخشیم
همانقدر که کینه به دل می گیریم محبت نمی کنیم
همانقدر که حرف میزنیم عمل نمی کنیم
همانقدر که می گریانیم شاد نمیکنیم
همانقدر که ویران میکنیم آباد نمیکنیم
همانقدر که کهنه میکنیم تازگی نمی بخشیم
همانقدر که دور میشویم نزدیک نمی کنیم
همانقدر که آلوده میکنیم پاک نمیکنیم
از نظر ما همیشه دیگران مقصرند ما گناه نمیکنیم!
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ .. ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ
ﻧﻬﺎﺩ.
ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ...
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﻴ ﻜﻪ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪاوند
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ...
ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ
ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ
ﻛﻨﻲ،،ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ "
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می فرماید :
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍست روزی آن.
ماهیان ازآشوب دریا به خدا شکایت بردند، دریاآرام شد وآنهاصید تور صیادان شدند.
آشوبهای زندگی حکمت خداست. ازخدا،دل آرام بخواهیم، نه دریای آرام.
دلتان همیشه آرام..
تاریخ سیاه و سفید جهان: وی یک نجیب زاده المانی و یک شوالیه مسیحی بود که
در جنگ های فراوانی شرکت داشت و در آنها از خود رشادت زیادی نیز نشان داده بود.
اما انچه باعث شهرت او شده است؛ جسد وی است که پس از حدود 400 سال هنوز نپوسیده است.
فردریش فون علاقه زیادی به زنان و دختران داشت و مشهور بود که در منطقه ای که باشد به
تمام دختران و زنان زیبای آن منطقه که بپسندد چه باکره باشند و چه همسری داشته باشند تجاوز میکند!
روزی وی از زن زیبای چوپانی خوشش می آید و سعی میکند با وی همبستر شود؛
اما زن مقاومت کرده و از دست او می گریزد. "شوالیه" هم برای انتقام همسر او را می کشد.
زن شکایت خود را به کلیسا و دادگاه می برد؛ اما "فردریش فون" با خوردن یک قسم و
این حرف که بیگناهست و اگر گناهکار باشد جسدش بعد از مرگ نخواهد پوسید
به راحتی از دادگاه خارج می شود. سالها بعد در سن 52 سالگی وی از دنیا می رود
اما سالها بعد در سال 1794 و در پی بازسازی "کلیسای کمفل " جسد وی کشف شده
و عجیب آنکه جنازه نسبتا سام مانده بود! عده ای سالم ماندن جسد را به علت یک مومیایی ساده میدانند
و برخی مساله تابوت بلوط وی و خاک محل قبر اورا عامل این پدیده معرفی میکنند.
هرچه که باشد اکنون جنازه نسبتا سالم او محل کسب درامد از راه توریست ها
در این منطقه شده است. دانشمندان کشف کرده اند که وی در هنگام مرگ دچار سرطان ریه بوده است.
نعمات بهشتی
الف) نعمت های جسمانی و مادی:
1-باغ های متنوع، پرمیوه و گوناگون بهشتی 2. لطیف ترین و زیباترین سایه های آرامش بخش بهشتی
3. قصرها، منزلگاه ها و عمارات مجلل بهشتی 4. فرش ها و تخت های زیبا، نفیس و دل انگیز
5. غذاها و میوه های رنگارنگ و دلچسب که سیری ناپذیرند
6. شراب های مختلف و متنوع طهور بهشتی جاری در نهرها
7. ظروف و جام های رنگین 8. لباس ها و زینت های جذاب
9. همسران پاک، طاهر و مروارید وار بهشتی
10. خادمان و ساقیان و پذیرائی کنندگان انبساط آور و نعمت هائی که در تصور نمی گنجد ...
ب) نعمت های روحانی و معنوی:
بدون شک، نعمت های روحانی و معنوی بهشت، به مراتب از نعمت های مادی و جسمانی برتر، والاتر و با شکوه تر است.
1. احترام ویژه و مخصوص و توأم با سلام و صلوات
2. محیط صلح و صفا و کرامت و مهربانی توأم با امن و امان
3. احساس امنیت و آرامش حقیقی بدور از هرگونه خوف و نگرانی
4. دوستان موافق و رفیقان با وفا از انبیاء و صدیقین و شهدا و صالحین و حضور معنوی در محضر ائمۀ معصومین (ع)
5. برخوردهای مملو از محبت و صفا توأم با کرامت
6. اوج طراوت و شادی و نشاط فوق العادۀ درون
7. احساس خشنودی و رضوان الهی که بزرگترین نعمت بهشتی است
8. نظر خدا به آنها و نظر آنها به وجه الله
9. هر آنچه بخواهند برایشان فراهم است
10. بقاء و ابدیت نعمت های بهشتی که آرامش خاصی به بهشتیان می بخشد.
پول خورد نباشیم!!
یک وقت هایی؛
بعد از دو شب نماز_شب!
بعد از چند روز روزه مستحبی!
بعد از چند روز تسبیح چرخاندن!
بعد از یک کار_فرهنگی در فضای مجازی وحقیقی!
و ...
کلی سر و صدا راه می اندازیم
که آقا چرا ما امام زمان رو نمی بینیم!؟
کلی هم خودمون رو تحویل میگیریم!
شاید جلو آیینه هم بریم و ببینیم که به_به!!
چقدر نورانی شدیم!!
اونی که دونه درشت بشه!
مخلص بشه!
خالص بشه!
برای امام_زمان_عج الله تعالی فرجه الشریف
سر و صدا راه نمیندازه...
به قول حاج حسین یکتا؛
اون پول_خوردِ که سر و صدا داره!
اسکناس صدایی ازش در نمیاد...
دونه_درشت بشیم!
خالص بشیم!
امام زمان ماموریت هاشو به ما بسپاره!
تمام امید امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
ما هستیم...
که شهید نیکو کلام در حاج عمران
بهش میگفتن!
چرا یک روز تیر_بار!
یک روز آر_پی_جی!
یک روز ...
یک روز ...
گفت: به من میگن کجا برو!!
به ما هم میگن!؟
جا_نمونی
پی نوشت:
فکر کنید امام زمان بهمون برگه ی
ماموریت بده!
گر قسمتم شود که تماشا کنم تو را
ای نور دیده ! جان و دل اهدا کنم تو را
این دیده نیست قابل دیدار روی تو
چشمی دگر بده که تماشا کنم تو را
تو در میان جمعی و من در تفکرم
کاندر کجا برآیم و پیدا کنم تو را ؟
یابن الحسن ! اگر چه نهانی ز چشم من
در عالم خیال هویدا کنم تو را
رضا موید
حجت الاسلام هاشمی نژاد فرمودند:
شخصی آمد خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (ره) معروف به (نخودکی) و گفته بود:
آشیخ یک سری ملخ آمده اند، دارند مزرعه مرا میخورند.
آقا فرموده بود: تو حق فقرا را نمیدهی، زکات نمیدهی، پس حق فقرا را ملخ ها میخورند.
چون زکات نمیدهی آنها برمیدارند،
آیا قول میدهی زکات بدهی؟
گفت: بله آقا
آقا شیخ یک دعا برایش نوشت و فرمود: برو این دعا را توی آن زمین چال کن و از قول من به آن ملخ ها بگو:
ملخ ها شیخ حسن گفته بلند شوید، بروید پای این ساقه های گندم و علفهای هرزه زمین را بخورید، من زکات میدهم.
من آمدم دعا را در زمین چال کردم و حرف آشیخ حسنعلی را هم برای ملخ ها گفتم.
ملخ ها از روی خوشه های گندم بلند شدند و پای ساقه های گندم نشستند
و شروع کردند علفهای هرزه را خوردن، علفهای هرزه را میخورند و سیر میشوند.
کم کم گندم ها رشد کردند و مزرعه ما آن سال محصول بسیار عالی داد
و ما هم به قول خودمان عمل کردیم.
داستان هایی از مردان خدا (علی میر خلف زاده)
بانو
همانطورکه دردنیای واقعی
حیایت،حجابت،وقارت
توراازبرخوردصمیمانه باهرنامحرمی بازمیدارد
همانطور که وقتی نگاهی آزارت می دهد
رویت را محکم ترمیگیری
اینجاهم
درفضای مجازی
دربرخورد با نامحرم
رویت را بگیر...
مجید مرسلی :
امان از این فضاهای مجازی
فضاهای فریب و حقه بازی
برای مخ زنی پُر کاربرد است
لغتهای؛ “عزیزم خیلی نازی”
هر آنکس که زبانش چرب و نرم است
دهد جولان، کند او یکه تازی
چرا که در مباحث بین افراد
خودش را جا زند آهو، گرازی!
بگوید سیب سرخ و خوش لعابم
که باشد در حقیقت او پیازی
بدین سان در حریم ساده لوحان
بُود اینجا برایش سرفرازی
هویت ها همه پنهان و جعلی
به نامردی نماید پادرازی
نمایاند ز خود تصویر زیبا
به آب اندر کشاند جانمازی!
ز روی چاپلوسی می نویسد؛
عجب پُستی، عجب سوز و گدازی!
به ترفندی رود در “پی وی” فرد
بفهمد شاید از وی رمز و رازی
کند با آن اگر شد باج گیری
زند تیغ و نماید چتربازی
بگوید؛ ای دلیل بودن من
به قدری پول دارم من نیازی
کند شیرین زبانی های بسیار:
اگر یاری کنی، شرمنده سازی!
فرستد عکسهایی با فتوشاپ
به سان شیوهی شامورتی بازی
بگوید از علایق، از سلایق
بپرسد اینکه فینگیل در چه فازی؟!
بگو در عشقِ موسیقی کدامی؟
خدای من! تو هم گویا که جازی!
چه جالب اینکه زیبای ملوسک
تو هم با من اساساَ هم طرازی
منم چون تو شدیدا “پرسپولیسم”
اگر چه هست در قلبم “حجازی”
برو با مادر خود زودتر گو
که تا سازد برای تو جهازی
عروسی من بگیرم هفتصد روز
مهیا میکنم سوری و سازی
تو را ماه عسل من دوست دارم
بَرم چالوس یا جاده هرازی…!
خوشا این قصه ها گر راست بودند
دریغا که دروغند و مجازی
منبع : خبرآنلاین
موضوع انشاء:
یلداى خود را چگونه گذراندید؟
با سلام خدمت آموزگار خوب و دوستان عزیزم
دیشب یلدا به ما خیلى خوش گذشت .دور هم بودیم و تا تونستیم خوردیم و خندیدیم ،
فال هم گرفتیم. البته پدرم میگفت شایعه شده که هندوانه ها را یه کسایى ارزون خریدن و
انبار کردن که گرون بفروشن،به همین دلیل من نخریدم تا با مفاسد اقتصادى مبارزه کنم.
مادرم هم گفت: خوب کارى کردى و به من گفت عکس یک هندوانه بکش بگذاریم تو سفره یلدا،
منم کشیدم خوشگل شد. مامان گفت: تو روزنامه خوندم
که دونه هاى انار دل درد میاره، براى همین نخریدم.
مادر من خیلى به سلامتى خانواده اهمیت میدهد. خواهرم عکس یه انار رو از تو
روزنامه کند گذاشت تو سفره، یه انار بزرگ که دونه هاش سیاه بود.
مامان گفت: شب نمیشه آجیل خورد سر دلتون سنگین میشه و خوابهاى بد میبینید
براى همین فقط نخود چى و کشمش خریدم که خیلى هم خاصیت دارد .مادرم خیلى مهربان است.
مادرم گفت: رفتم میوه فروشى که میوه بخرم خیلى شلوغ بود منصرف شدم .
مامان پرتقال و سیبى رو که داشتیم مثل گل درست کرده بود و توى بشقاب چیده بود
خیلى قشنگ شده بود دلمون نمیامد بخوریم ولى مامان گفت:
بخورین که نمونه میکروب میگیره، مامانم خیلى با سلیقه هست.
بابا آخر شب فال حافظ گرفت،
همش یادم نیست ولى اولش میگفت:
مژده اى دل که مسیحا نفسى میاید.
خلاصه یلداى خوبى بود ،چون ما دل درد نگرفتیم،
خوابهاى بد هم ندیدیم، تازه با مفاسد اقتصادى هم مبارزه کردیم .
این بود انشاى من امیدوارم خوشتان آمده باشد.
معلم گفت: آفرین پسرم خوب بود اینم یه نمره ۲۰
دانش آموزى از ته کلاس گفت: آقا اجازه سرما خوردین؟ معلم گفت:
چطور ؟ شاگرد گفت آخه آقا اجازه... از چشمتون داره اشک میاد.
معلم گفت: آره یادم نبود که سرما خوردم...
حواسمان باشد
شب اول زمستونو تو خونه پر مهمونو
با تموم سردی این شب پر گرمی دلامونو
صبحت از گذشتهامونو از همه خاطرامونو
اسمون میزنه نم نم روی شیشه برف بارون و
شب یلدامو کل ارزوهامو زیبای دنیامو تقسیم میکنم با تو
ارامش این سالو دل چسبیه این حالو نیتم تو هر فالو تقسیم میکنم با تو
قسمته هر کسی بینه شعرای حافظ امشب قسمتت با من رقم خورد مثل یه معجزه امشب
تو این هوای عالی تو شب بلند یلدا چه تماشایی با تو برف که میاد تا فردا…
دل چسبیه این حالو ارامش این سالو نیتم تو هر فالو تقسیم میکنم با تو
شب یلدا قصه چل گیس است..
شب یلدا، لالایی کودکی است
که هنوز منتظور حضور دستان نوازشگر پدرش است..
شب یلد،ا قصه مادربزرگی است
که اشکهایش مجال دیدن برایش نمیگذارد
ودرگوشه از خانه انتظار مبهم اورافراگرفته..
شب یلدا، شایددردستان کوچک دختردوره گردی خلاصه شده باشد
که امروز بی تفاوت به التماسهایش ازکنارش گذشتم..
شب یلدا،شاید خردشدن غرور عاشقی باشد
که فریادش سکوت امشب را ویرانه خواهدکرد.
شب یلدا،شایددر چشمهای دختری باشد
که التماس دستهایش را به پیوند اشکهایش به آسمان وصل میکند...
شب یلدا ،شاید در چارچوب دری باشد که هنوز بر پاشنه انتظار میچرخد..
شب یلدا، شاید خانواده ی باشد که بی صبرانه منتظرهستند
تااین شب بلند زودتر صبح شود...
شب یلدا..شب قصه..شب آرزو..شب عشق...شب انتظاراست..
شب یلدا بلند است به بلندی دلهای عاشق شما...
حال دلم خوش نیست شهداااا
دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند
که در غیر این صورت زمانی فرامیرسد که جنگ تمام می شود
و رزمندگان سه دسته می شوند:
دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر میخیزندو
از گذشته خود پشیمان اند.
دسته ای راه بی تفاوتی را برمیگزینند و در زندگی مادی
غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند.
دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند
که از شدت غصه ها و مصائب دق خواهند کرد.
پس از خدا بخواهید با وصاݪ شهادت از عواقب زندگی
بعد از جنگ در امان بمانید چون عاقبت دو دسته
اول ختم به خیر نخواهد شد و جز دسته سوم ماندن سخت و دشوار خواهد بود.
پی نوشت:حالم پریشانه ودستآویزی ندارم براستی نمیدونم جزو کدوم دسته ام
نمیدونم گریه امانم رو بریده ومثل یک آدم مستاصل مثل یک پرنده ی گیر افتاده در قفس اینور اونور میپرم
براستی نکنه خسر الدنیا والاخره بشیم
خدایا تو که از دلم خبر داری
خودت به حق تمام شهدا آرومم کن
بخشش جایزه مسابقه گلف
روبرتو دی ویسنزو، گلف باز مشهور آرژانتینی، ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ برنده ﺷﺪ
پس از دریافت چک و لبخند برای دوربین، به رختکن رفت و آماده رفتن به خانه شد.
هنگام رفتن به سمت اتوملبیش در پارکینگ، یک زن جوان به او نزدیک شد
. زن پیروزی را به او تبریک گفت و سپس به او گفت که فرزندش بیماری سختی دارد
و اگر هزینههای درمان او را فراهم نکند خواهد مرد. ویسنزو متأثر شد و چک جایزه را امضاء کرد
و به زن داد و گفت: «با این پول بچه خود را درمان کن و روزهای خوشی برایش فراهم کن.»
هفته بعد، وقت ناهار در یک باشگاه گلف، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﺭﺳﻤﯽ ﺍﻧﺠﻤﻦ ﮔﻠﻒ
ﺑﻪ ویسنزو ﮔﻔﺖ: «هفته گذشته برخی از بچهها در پارکینگ، تو را دیدند که چک مسابقه را به یک زن دادی.»
ویسنزو سرش را تکان داد و گفت: «خب.»
او گفت: «ﺧﺒﺮﻫﺎی ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺩﺍﺭﻡ. ﺁﻥ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺻﻼً ﺑﭽﻪ ﻣﺮﯾﺾ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﺣﺘﯽ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﺍﺩﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻦ!»
ویسنزو گفت: «پس یعنی کودکی در حال مرگ نبوده است؟»
او گفت: «درست است.»
ویسنزو گفت: «این بهترین خبری بود که من تو این هفته شنیده ام!»
ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ انسانهایی ﮐﻪ ﺑﯽﻫﯿﭻ ﺗﻮﻗﻌﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻨﺪ
ﺑﺮﺍﯼ "ﺁﺩﻣــﻬﺎ" ﺧــﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ "ﺧـــﻮﺏ" ﺑﺴﺎﺯ
ﺁﻧﻘـــــــﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ "ﺧﻮﺏ" ﺑﺎﺵ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ "ﮔﺬﺍﺷﺘـــﯽ" ﻭ "ﺭﻓـــﺘﯽ" ....
ﺩﺭ "ﮐﻨﺞ ﻗﻠﺒﺸـــﺎﻥ" ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﺗﺎ ﻫﺮ اﺯﮔﺎﻫﯽ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ: "ﮐــــﺎﺵ ﺑـــﻮﺩ"..!
ﻫﺮ اﺯﮔﺎﻫﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﻨﻨــﺪ ﻭ ﺑﺨــﻮﺍﻫﻨﺪ "ﺑــﺎﺷﯽ" !
ﻫﺮ اﺯﮔﺎﻫﯽ "ﺩﻟﺘﻨـــﮓ" ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺷﻮﻧﺪ ..
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ "ﺳﺨـــــﺖ" ﺍﺳﺖ ... ﻭﻟـــــــﯽ ...ﺗﻮ "ﺧــــــــــﻮﺏ ﺑﺎﺵ
. حتى اگر کسى خوبى هایت را ندید ...
و همیشه قدر دان دل وسیع و مهربان خودت باش.
در مسیر خوشبختى بمان تا عطر دل انگیز خاطراتت در گوش زمین و زمان بپیچد ...
اینگونه زندگى را زیسته اى.
یا اباصالح المهدے (عج الله تعالی فرجه)
دل من
مال خودم نیست؛ کفیلی دارد...
عشق در مکتب ما
شرح طویلی دارد...
کوچ کرده
خبری داده که بر می گردد...
او که در گوشه این دهکده
ایلی دارد...
اه...
ای منتظران
فرجش بر خیزید...
بی گمان این همه تاخیر
دلیلی دارد...!!!
فرزند شهید محراب ، آیت الله اشرفی اصفهانی میگفت:
پدرم از آشپزخانه میخواست به اتاق برود،
عصا دستش بود، یک مرتبه دید که گربه دارد میدود گوشت دهانش است
تا دید گوشت دهانش است، با عصا روی گربه زد.
بعد رفت در اتاق و به خودش گفت:پ چرا زدی؟!
گربه غریزهاش این است که هرجا گوشت دید ببرد.
چون هم گرسنه اش است هم بچه دارد.
تو هنر داری باید گوشت خودت را حفظ کنی تو مقصر هستی
صدایم کرد و گفت: برو گربه را بیاور عذرخواهی کنم. گفتم:
آخر گربه که عذرخواهی نمیخواهد.
گفت: من به ایشان بیخود چوب زدم.
گفتم: خوب حالا عوضش گوشت را برد. گفت: نه!
این چوبی که من زدم به او، گناه کردم ،
تو را به خدا برو او را بیاور، گربه در سرداب رفته. گفتم:
آقا مرغ که نیست، چنگ میاندازد صورتمان را زخمی میکند
گفت: ببین یک کلاه روی سرت بکش، چشمهایت پیدا باشد، دستت را هم بکن
در این کیسههای حمام و بیاورش. به همان صورت رفتم؛ یواش گربه را گرفتم به آقا دادم
آیت الله اشرفی بغلش کرد و مرتب می گفت: خدایا! مرا ببخش! ظلم کردم. این
حیوان که گناه نکرده بود، خدایا من را ببخش و از گربه هم عذر خواهی می کرد که من را ببخش
در حقت ظلم کردم، حلالم کن و گریه می کردهمه بهت زده شده بویم . بعد از آن؛ هروقت
میخواست غذا بخورد یک مقدار غذا در یک ظرف میکرد،
پیر مرد 80، 90 ساله زیرزمین میبرد و به گربه می داد و برمیگشت بعد غذا میخورد
میگفت: باید این چوب را جبران کنم. آیت الله اشرفی که شهید شد
هرچه غذا به این گربه دادیم نخورد جنازه را اصفهان بردیم،
گربهای هم که چند سال در خانهی ما بود، برای همیشه از خانمان رفت...